جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۷
مهر

اگر دستی در کار خیر دارید و قصد خیر... در ایام محرم هیئت وبلاگی ای در زائر صفا راه افتاده است شبیه هیئت ماه رمضان.

دوست داشتید سر بزنید و اگر هم که قدمی بردارید چه بهتر!!

لینک اصلی مطلب هم که اینجا ست!

  • درویش بی ریش!
۲۳
مهر

میدونی مشکل من چیه؟

مشکل من اینه که اون موقعی که باید تو روت وایسم و هرچی از دهنم درمیاد بهت بگم واینِمیستم!! بعد الان که می خوام باهات دعوا کنم دیگه اون حرارت قبلو ندارم...

ولی!

دلم ازت پره! از دستت خسته شدم! دلم می خواد برم به ماه و خورشید و ستاره و تمام کوه و بیابونا شکایتتو بکنم! به خدا میرم! می رم ازت شکایت می کنم... می رم به خود خدا می گم برای هزارمین بار!

خدایا من از دست این خسته شدم!

تاکی باید تحملت کنم؟! تا کی باید باهات درگیر باشم؟ تا کی می خوای بهم امر و نهی کنی؟ تا کی می خوام به حرفت گوش بدم؟!

کاش می شد یه جایی ولت می کردم گم و گور می شدی دیگه نمی دیدمت! کاش می شد از خودم جدات می کردم! کاش می شد مینداختمت دور!

...

آدمیزاد نوشت!!‌ :

دلم چاقوی ابراهیم را می خواهد و گلوی نفسَم را! و می خواهم که هیچ قوچی از آسمان پایین نیاید!

دلم بیابانی می خواهد و چاقوی ابراهیم و گلوی نفس و اراده ای آهنین! لعنت به اراده ضعیفم...

باید همان اول روی سنگهای داغ بیابانی قربانی ش می کردم با چاقوی ابراهیم... .  نکردم و او چاقو بر گلوی من گذاشته است! عید قربان و غیرقربان هم ندارد! قربانی ام می کند بارها و بارها... و باز زنده می شوم و قوچی می آید و نجاتم می دهد و باز قربانی ش می شوم... نمی دانم باید چند بار دیگر چاقوی نفسَم را بر گلوی پاره پاره ام حس کنم تا بتوانم من چاقو به دست بگیرم!

خدایا خسته شدم!!

قربانی ش کن!

  • درویش بی ریش!