دل تنگی طبق معمول قدیم!!
یه جوری اینجا خلوت شده که احساس می کنم دارم تو دفتر خاطرات خودم می نویسم. نخونید وگرنه من مسئولیت وقتتونو که اینجا هدر دادید به عهده نمی گیرم! پای خودتون گفته باشم!
برای همین بی سلام و احوال پرسی می نویسم:
برای همین بی سلام و احوال پرسی می نویسم:
یک شب مزخرف! یک من رفتم صد من برگشتم...بعضی دل تنگی ها هست که نمی دونی به کدوم کوه و بیابونی بری و فریادشون بکشی! نمی دونی به کی بگی چی بگی چطوری بگی؟ بعضی وقتا میشی واقعا مصداق همین که : حالم از کسی گرفته که می خوام براش بمیرم!!!
مدت هاست احساسات رو درون خودم کشتم. خفه شون کردم و دیگه نخواستم کسی بفهمه که من چقدر احساساتی ام! لعنت به این احساسات....ازوقتی کشتمش زندگی روزمره خوبی رو داشتم اما همیشه یه اتفاقایی می افتن که مثل یک بیل میافتن به جونت و اون قدر می کنن (به فتح کاف) تا اون احساسات گور به گوری رو بکشن بیرون....همیشه یه نقطه ضعفایی هست که نمیشه کاریش کرد...
من خودم روانشناسم. بالا بری پایین بیای باید با اون نقطه ضعف بسوزی و بسازی... اخ آخ اگه یکی دست بذاره روش! آخ...آخ...
طوری حالم گرفته س که صاف اومدم بعد ازمدت ها تو این کلبه دنج خودم شروع کردم به نوشتن....
حانیه هم فهمید که من حال ندارم خدا خیرش بده به پر و پام نپیچید! یه روزی به خاطر این رفتارش ازش تشکر می کنم!
اگه اینو نگم نمیشه
لعنت به سیاست بی پدر و مادر! لعنت!!
- ۹۶/۰۷/۲۱