۰۳
آذر
و دیگر بار آن بغض فروخورده ی شناخته شده.. که گه گاه فرا رسیدن بغضی عظیم تر را یادم می آورد. و باز ماتمی دلم را می گیرد که از پس عیدی پیشین لغزش نرم نرمش را به دریچه قلبم حس کرده ام.
از پس همان عید مشهور و مسطور و مستور...!
و هر آنچه هست از همان «خُم» آب می خورد! و از آن روز است که زمان آبستن شد؛ آبستن حادثه ای، ماتمی ، غمی ، فاجعه ای!!!
و من از همان زمان است که سخن می رانم با این زبان حقیر!
و من از همان زمان است که در گوشم صدایی زنگ می زند: « ب َخِّ بَخِّ لک یا أمیرالمومنین!..... بَخّ ........بَخّ
و می بینم زبان های بی وضویی را که به سختی بیان می کنند این واژه مقدس را: « أمیر المومنین!» و پوزخندهای پر از حقد و کینه شان را..
و می بینم به وضوح، آن زبان های برنده را که بر رگ های مقدسی فرود آمدند..
و چه رگ هایی!
پ. ن ندارد!